يه آدم بود
يه آدم مغرور
يه آدم كه ساكت نبود
يه آدم كه وقتي حقي ازش گرفته ميشد،ساكت نمي نشست و براي رسيدن به حقش مي جنگيد
حتي اگه به ضررش تموم ميشد.اما همون آدم يه بار نتونست.
نتونست يه حق رو بگيره....يه حق خيلي مهم....حق خودش رو...
اون حق چيزي نبود جز
يه نگاه ساده
يه تيكه مهرباني
يه قلب پاك
خيلي سعي كرد اما مشكل اينجا بود كه حتي نتونست حرفشو بزنه بگه كه" اين حقه منه"
نتونست بگه كه
اون نگاه مال منه
اون مهرباني مال منه
اون قلب مال منه
هميشه سعي خودشو مي كرد و هر بار كه مصمم تر و با اراده تر از قبل دنبال گرفتن حقش مي رفت،قبل از گفتن اين جمله كه "اين حقه منه" همه چيز رو فراموش مي كرد و نمي تونست چيزي بگه...ساكت...بدون غرور...گنگ...
اين بار نه تنها نتونست حق خودشو بگيره,بلكه محكوم شد...
آدمي كه فقط دنبال گرفتن حقش بود به جرم نامهربوني,بي مهري,منزوي بودن محكوم شد به محروم بودن از
يه نگاه ساده
يه تيكه مهرباني
يه قلب پاك
واسه همين اون آدم مغرور براي هميشه ساكت شد...ديگه حرفي نزد...
خيلي وقت كه گذشته و همه چيز تمام شده اما هنوزم اون آدم مغرور تو حسرت
يه نگاه,
يه تيكه مهرباني,
يه قلب پاك هست